آوای ققنوس |
در فراق یاران
گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است ***
***
***
ای محمد (ص)ای رسول بهترین کردارها در بیانت بند می آید زبان ناطقان بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک پای بوسی تو عزت داده ما را اینچنین کی رود از خاطرتم یادت که در روز ازل داغ تو در سینه ی ما هست چون خاک تواییم گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند وقت رزمت آنچنانی که میان کارزار ای که با خون دلت پرورده ایی اسلام را سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید با عیادت از کسی که بارها آزرده ات خم به ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست تا که چشمت بسته شده ای قافله سالار عشق آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست
همدم یار شدن دیده تر می خواهد
پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد
عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست
قدم اول این راه جگر می خواهد
بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت بشنود هرکه ز معشوق خبر می خواهد هرکه عاشق شده خاکستر او بر باد است عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد هنر آن نیست نسوزی به میان اتش پرزدن در وسط شعله هنر می خواهد در ره عشق طلا کردن هر خاک سیاه فقط از گوشه چشم تو نظر می خواهد ظرف آلوده ما در خور سهبای تونیست این ترک خورده سبو رنگ دگر می خواهد زدن سکه سلطانی عالم تنها یک سحر از سر کوی تو گذر می خواهد تا زمانی که خدایی خدا پا بر جاست پرچم حُسن حسن در همه عالم بالاست در کرمخانه حق سفره به نام حسن است عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است بی حرم شد که بدانند همه مادری است ورنه در زاویه عرش مقام حسن است بس که آقاست به دنبال گدا می گردد ناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است دست ما نیست اگر سینه زن اربابیم این مسلمانی ایران ز کلام حسن است هرکه خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید غُربت از روز ازل باده جام حسن است حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین هرحسینیه که بر پاست خیام حسن است اوچهل سال بلا دید بماند اسلام صبر شیرازه اصلی قیام حسن است ما گدائیم ولی شاه کریمی داریم هرچه داریم ز تو یار قدیمی داریم تاخدا با همه حسن خود املایت کرد چون جلالیت خود آیت عظمایت کرد تا که در صورت تو عکس خودش را بکشد همچونان روی نبی این همه زیبایت کرد تا که قرص قمر ماه علی کامل شد پرده برداشت ز رخسار و هویدایت کرد تا ثمر داد نهالی که خدا کاشته بود باهمه جلوه تورا شاخه طوبایت کرد ریخت آب و سر مشک از کف هر ساقی رفت بسکه مستانه و مبهوت تماشایت کرد تاکه اثبات شود بر همگان ابتر کیست پسر ارشد صدیقه کبرایت کرد تاشوی بعد علی میر بنی هاشمیان صاحب صولت و شخصیت طاهایت کرد بسکه ذات احدی خاطر لعلت می خواست شیر نوش از جگر حضرت زهرایت کرد باتوسرچشمه کوثر شده زهرا یاهو کوری عایشه مادر شده زهرا یاهو انقطاع تو زهر سوز و گدازت پیدا فاطمی بودنت از عشوه و نازت پیدا سر سجاده تو گوشه ای از عرش خداست سیر عرفانی ات از حال نمازت پیدا هرکه آمد به در خانه تو اقا شد هرچه جود و کرم از سفره بازت پیدا گریه دار است چرا زمزمه قرآنت حزن زهراییت از صوت حجازت پیدا آتشی بر جگرت مانده که پنهان کردی ولی آثارش ازین سوز و گدازت پیدا وارث پیر مناجاتی نخلستانی این هم از ناله شبهای درازت پیدا محرم مادری و از سر گیسوی سپید درد پنهانی و یک گوشه رازت پیدا کاش مهمان تو و چشم پر آبت باشم روضه خوان حرم و صحن خرابت باشم روح تطهیر کجا وسوسه ناس کجا دلبری پاک کجا خدعه خناس کجا خون دلها وسط تشت به هم می گفتند جگری تشنه کجا سوده الماس کجا در چهل غمی که جگرت را سوزاند ضرب دیوار کجا برگ گل یاس کجا خانه ای سوخته و دست ز کار افتاده ورم دست کجا گردش دسداس کجا ای کفن پاره شده علقمه جایت خالی بوسه تیر کجا دیده عباس کجا داغ عباس چه آورد سر اهل حرم غارت خیمه کجا جوری اجناس کجا چون دل سوخته و جگرم می سوزد تن وتابوت تورا تیر به هم می دوزد
ای ضامن آهو همۀ بود و نبودم قربان تو و لطف و عطای تو وجودم جان می دهم آقا! عوضش عشق عطا کن در معامله ای یک طرفه طالب سودم در بین محبان تو آلوده ترینم شرمنده از اینم که مطیع تو نبودم گه گاه تو را دیدم و نشناختم ای وای صد حیف که آغوش برایت نگشودم گاهی به سر سفره کنار تو نشینم همراه تو ای شاه غذا میل نمودم یا فاطمه می گویم و این اذن دخول است راهم بده من سینه زن یاس کبودم گفتم به شما شیعه اثنی عشرم، نه از کودکیم گریه کن جدّ تو بودم در صحن دو چشم من از آن روز که وا شد با گریه و با اشک حسینیه بنا شد ای حضرت سلطان بنگر حال گدا را از من بخر این ناله و این اشک و بکا را پر باز نکردی و کرم لا اقل آقا وا کن به روی من یکی از پنجره ها را ای دست شفا بخشی تو پنجره فولاد انگار مسیح از تو گرفته است شفا را این نقطۀ پایان محرم، صفر ماست امضا بنما تذکرۀ کرب و بلا را امروز، دو ماه است عزادار شمائیم سخت است در آریم ز تن رخت عزا را در روز سیه پوشی مان مادرمان بست... ....با دست خودش دگمۀ پیراهن ما را امروز ولی نیست توقع که بیاید باید که کند دفع خطر شیر خدا را جز اشک ندارم به کفم، شاید همین اشک خاموش کند دامن ام النّجبا را امروز که از زهر، ز پا تا سرتان سوخت انگار دوباره، پسِ در مادرتان سوخت
التماس دعا ...
کاروان اربعینکاروان اربعین هم هوای عاشورا دارد…
کاروان می رسد از راه، ولی آه / نه صبری نه شکیبی / نه مرهم نه طبیبی / عجب حال غریبی /
ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی / ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی / ز داغ غم این دشت بلاپوش / به دلهاست لهیبی / به هر سوی که رفتند / نه قبری نه نشانی / فقط می وزد از تربت محبوب / همان نفحه سیبی / که کشانده ست دل اهل حرم را ...
**************
کاروان می رسد از راه / و هر کس به کناری / پر از شیون و زاری / کنار غم یاری / سر قبر و مزاری / یکی با
********************
یکی بی پر و بی بال / دل افسرده و بی حال / که انگار گذشته ست چهل روز بر او مثل چهل سال / و بوده
چهل روز شکستن / چهل روز بریدن / چهل روز پی ناقه دویدن / چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن / چه
*******************
چهل روز نه صبری نه قراری / نه یک محرم و یاری / ز دیاری به دیاری / عجب ناقه سواری / فقط بود سرت
***************
چهل روز تب و شیون و ناله / ز خاکستر و دشنام / ز هر بام حواله / و از شدت اندوه / و با خاطر مجروح /
***************
چهل روز فقط شیون و داغ و غم و درد فراق و / فراق و ... فراق و ... / چه بگویم؟ / بگویم، کدامین گله ها
*****************
چهل روز صبوری و صبوری / غم و ماتم دوری و صبوری / و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری / نه سلامی
* * *
چهل منزل گذشت … نمی دانم هر سال این کاروان است که می گذرد یا ما ییم که ایستاده ایم… نمی دانم سرش چیست هزار و اندی سال است که این کاروان می آید و میرود اما ما نمی رویم باز هم رفتنی هستیم… آنها که با این کاروان همسفر شدند به کجا رفتند و ما که ماندیم به کجا می برندمان؟
می گویند هر سال این نوا از کاروان بلند است که «هر که دارد هوس کرب وبلا بسم الله…» اما گویی پای روح ما چنان در گل دنیا مانده است که از یاحسین که هیچ ازیا علی هم کاری بر نمی آید! توشه این سفر سبکباری است و محرک آن شوق همپایی کاروان تا قرب الهی از میان کرب وبلا… و هر که را عزم این سفر است اولی را شاید و دومی را باید.
چون بار آمال و آرزوهای دنیوی سنگین شود پای آرمان خواهی انسان لنگ می شود و طی طریق با پایی این چنین نشاید آن هم طریقی که گهگاه فرصت عبور از آن آنی بیش نیست و باید مانند «حر» آزاده وار تاخت و عبور کرد…
و اگر شوق در رکاب یار بودن نباشد سیل بلا و امتحان چنان برایت سخت می نماید که برای رهایی از آن به مرداب دنیا متوسل می شوی و شب عاشورا در یک چشم بهم زدن خویش را در مردابی به بلندای تاریخ می یابی در حالی که کاروان رفته است…
آغاز سفر حسین (ع) نامه کوفیان بود و پایانش تیغ شامیان … آغازش حج ابراهیمی بود و پایانش قربان اسماعیلی … آغازش خانه خدا بود و پایانش خود خدا…
کسانی که رفتند سر این سفر را دانستند و گویی آوینی آن سیدی که قلمش اسرار غیب می گفت این راز را گفت و همپای کاروان شد…
«ای شهید ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود نشسته ای دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش.»
دعایش مستجاب شد و حال اوست که باید دستی بگشاید.
اما نام حسین را هر لبی نمی زیبد و راه حسین را هر سری…
تنها سرهایی که سودای آسمان دارند و شانه ی همت این بدن خاکی را کوتاه می بینند به بالای نی می روند، و آنگاه اسب دوانیدن برتن را چه باک و دیگر تن به چه کار آید که از آن بلند تر هست…
و نگریستن از بالای نی به این دنیای خاکی بهایی را شاید که هر کس را توان دادن آن نیست و آن سپردن خویش به خار و تیغ شمشیر ابتلا و امتحان است، اما کسی که به آسمان چشم دارد چه می داند تن چیست ؟ تن که هیچ آنکس که ترا شناخت جان را چه کند! وآندم است که بلندای نی را با نوای “فیا صیوف خذینی” می خرد و چه ارزان می خرد… این را آنان که خریدند می دانند…
اما ما چه کنیم که بسیار گشتیم اما نی فروشی ندیدیم و تنها نوای رسوایی ما ماند که به دنبال به هر نیستانی رفتیم و از آتش هجر آن نی که سر خویش را بر آن زنیم چون نی بر مزار خویش از نفیر دل نوا ساختیم و سوختیم… فکه، شلمچه، و حال غزه و لبنان.. هر جا که خطر بود ما بودیم و با گوش دل در پی نوای هل من ناصر گشتیم تا با زبان جان لبیک گوییم، اما… اما یا گوش دل خاک گرفته ی مارا لیاقت شنیدن آن نوای ملکوتی نبود یا صوت جان ضعیف ما همپایی مرغ آمین نمی توانست… نمی دانم به هر حال هنوز هم هر محرم با زیان حسرت زمزمه می کنیم:” یا لیتنا کنا معکم و نفوز معکم”
|
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |