خنده بازار_10

 

                  

 

ورود افرادی که ناراحتی  قلبی و روحی  دارند الزامی میباشد


ادامه مطلب

[ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,

] [ 20:17 ] [ ققنوس ]

[ ]

خنده بازار_9

           

 ورود افرادی که ناراحتی   قلبی و زوحی   دارند الزامی میباشد


ادامه مطلب

[ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,

] [ 19:58 ] [ ققنوس ]

[ ]

خنده بازار_8

                       

              ورود افرادی که ناراحتی   قلبی وروحی   دارند الزامی میباشد

 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,

] [ 19:38 ] [ ققنوس ]

[ ]

در فراق یاران

 

 

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
دیدم شروع محشر کبرای دیگر است
گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه
تاریک تر ز عرصة تاریک محشر است
گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین
اشک عزا به دیدة زهرای اطهر است
گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر
دیدم که روز، روز عزای پیمبر است
پایان عمر سید و مولای کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حیدر است
قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است
روی حسین مانده به دیوار بی کسی
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است
ای دل بیا و گریة زینب نظاره کن
مانند پیروهن جگر خویش پاره کن

***
زهرا به خانه و ملک الموت پشت در
از بهر قبض روح شریف پیامبر
از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب
بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر
با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه
در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر
یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش
محو نگاه آخر خود بود بر پدر
اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی
روی حسین بر روی قلب پیامبر
دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار
بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر
زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن
از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر
هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه
گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه

 

***
پیغمبری که دید ستم های بی شمار
از کس نخواست اجر رسالت به روزگار
چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع
تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار
گویا نداشت شهر مدینه درخت و گل
کآن را کنند در قدم فاطمه نثار
بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل
رنگ شرارت از رخشان بود آشکار
بابی که بود زائر آن سید رسل
آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار
بر روی دست و سینة آن بضعة الرسول
تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار
سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ
ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار

آید صدای فاطمه از پشت در به گوش
تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش

 

***
دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید
روز ملال و غصه و رنج و محن رسید
از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد
بس تیرها که لحظة دفنش به تن رسد
بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین
بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید
بر پیکری که بود پر از بوسة رسول
از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید
از جامه های یوسف کرببلا فقط
بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید
پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه
تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید
"میثم" بگو به فاطمه زآن خیمه ها که سوخت
یک کربلا شرارة آتش به من رسید
مرثیه خوان خامس آل عبا منم
در خیمه های سوخته اش سوخت دامنم

 


ای محمد (ص)ای رسول بهترین کردارها
حسن خلقت شهره در اخلاقها ، رفتارها

در بیانت بند می آید زبان ناطقان
قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها

بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم
قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها

طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است
استوار مکتب ایثار تو عمارها

تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک
دل به عشق بی زوالت می کند اقرارها

پای بوسی تو عزت داده ما را اینچنین
گل نباشد کس نمی آید سراغ خارها

کی رود از خاطرتم یادت که در روز ازل
کنده اند اسم تو را بر سنگ دل حجارها

داغ تو در سینه ی ما هست چون خاک تواییم
لاله کی روییده در آغوش شوره زارها

گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند
شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطارها

وقت رزمت آنچنانی که میان کارزار
رو به تو آرند وقت خستگی کرارها

ای که با خون دلت پرورده ایی اسلام را
چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها

سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید
کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها

با عیادت از کسی که بارها آزرده ات
روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها

خم به ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال
بر سرت گرچه بلا بارید چون رگبارها

رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست
جان به لب شد از غمت ، شهرت مدینه ، بارها

تا که چشمت بسته شده ای قافله سالار عشق
رم نمودند عده ای و پاره شد افسارها

آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست
ناله ها برخواست بعدت از در و دیوارها

 

 

همدم یار شدن دیده تر می خواهد

پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد

عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست

قدم اول این راه جگر می خواهد

بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت

بشنود هرکه ز معشوق خبر می خواهد

هرکه عاشق شده خاکستر او بر باد است

عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد

هنر آن نیست نسوزی به میان اتش

پرزدن در وسط شعله هنر می خواهد

در ره عشق طلا کردن هر خاک سیاه

فقط از گوشه چشم تو نظر می خواهد

ظرف آلوده ما در خور سهبای تونیست

این ترک خورده سبو رنگ دگر می خواهد

زدن سکه سلطانی عالم تنها

یک سحر از سر کوی تو گذر می خواهد

تا زمانی که خدایی خدا پا بر جاست

پرچم حُسن حسن در همه عالم بالاست

در کرمخانه حق سفره به نام حسن است

عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است

بی حرم شد که بدانند همه مادری است

ورنه در زاویه عرش مقام حسن است

بس که آقاست به دنبال گدا می گردد

ناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است

دست ما نیست اگر سینه زن اربابیم

این مسلمانی ایران ز کلام حسن است

هرکه خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید

غُربت از روز ازل باده جام حسن است

حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین

هرحسینیه که بر پاست خیام حسن است

اوچهل سال بلا دید بماند اسلام

صبر شیرازه اصلی قیام حسن است

ما گدائیم ولی شاه کریمی داریم

هرچه داریم ز تو یار قدیمی داریم

تاخدا با همه حسن خود املایت کرد

چون جلالیت خود آیت عظمایت کرد

تا که در صورت تو عکس خودش را بکشد

همچونان روی نبی این همه زیبایت کرد

تا که قرص قمر ماه علی کامل شد

پرده برداشت ز رخسار و هویدایت کرد

تا ثمر داد نهالی که خدا کاشته بود

باهمه جلوه تورا شاخه طوبایت کرد

ریخت آب و سر مشک از کف هر ساقی رفت

بسکه مستانه و مبهوت تماشایت کرد

تاکه اثبات شود بر همگان ابتر کیست

پسر ارشد صدیقه کبرایت کرد

تاشوی بعد علی میر بنی هاشمیان

صاحب صولت و شخصیت طاهایت کرد

بسکه ذات احدی خاطر لعلت می خواست

شیر نوش از جگر حضرت زهرایت کرد

باتوسرچشمه کوثر شده زهرا یاهو

کوری عایشه مادر شده زهرا یاهو

انقطاع تو زهر سوز و گدازت پیدا

فاطمی بودنت از عشوه و نازت پیدا

سر سجاده تو گوشه ای از عرش خداست

سیر عرفانی ات از حال نمازت پیدا

هرکه آمد به در خانه تو اقا شد

هرچه جود و کرم از سفره بازت پیدا

گریه دار است چرا زمزمه قرآنت

حزن زهراییت از صوت حجازت پیدا

آتشی بر جگرت مانده که پنهان کردی

ولی آثارش ازین سوز و گدازت پیدا

وارث پیر مناجاتی نخلستانی

این هم از ناله شبهای درازت پیدا

محرم مادری و از سر گیسوی سپید

درد پنهانی و یک گوشه رازت پیدا

کاش مهمان تو و چشم پر آبت باشم

روضه خوان حرم و صحن خرابت باشم

روح تطهیر کجا وسوسه ناس کجا

دلبری پاک کجا خدعه خناس کجا

خون دلها وسط تشت به هم می گفتند

جگری تشنه کجا سوده الماس کجا

در چهل غمی که جگرت را سوزاند

ضرب دیوار کجا برگ گل یاس کجا

خانه ای سوخته و دست ز کار افتاده

ورم دست کجا گردش دسداس کجا

ای کفن پاره شده علقمه جایت خالی

بوسه تیر کجا دیده عباس کجا

داغ عباس چه آورد سر اهل حرم

غارت خیمه کجا جوری اجناس کجا

چون دل سوخته و جگرم می سوزد

تن وتابوت تورا تیر به هم می دوزد

 

 

 

 

 

 

 

ای ضامن آهو همۀ بود و نبودم

قربان تو و لطف و عطای تو وجودم

جان می دهم آقا! عوضش عشق عطا کن

در معامله ای یک طرفه طالب سودم

در بین محبان تو آلوده ترینم

شرمنده از اینم که مطیع تو نبودم

گه گاه تو را دیدم و نشناختم ای وای

صد حیف که آغوش برایت نگشودم

گاهی به سر سفره کنار تو نشینم

همراه تو ای شاه غذا میل نمودم

یا فاطمه می گویم و این اذن دخول است

راهم بده من سینه زن یاس کبودم

گفتم به شما شیعه اثنی عشرم، نه

از کودکیم گریه کن جدّ تو بودم

در صحن دو چشم من از آن روز که وا شد

با گریه و با اشک حسینیه بنا شد

ای حضرت سلطان بنگر حال گدا را

از من بخر این ناله و این اشک و بکا را

پر باز نکردی و کرم لا اقل آقا

وا کن به روی من یکی از پنجره ها را

ای دست شفا بخشی تو پنجره فولاد

انگار مسیح از تو گرفته است شفا را

این نقطۀ پایان محرم، صفر ماست

امضا بنما تذکرۀ کرب و بلا را

امروز، دو ماه است عزادار شمائیم

سخت است در آریم ز تن رخت عزا را

در روز سیه پوشی مان مادرمان بست...

....با دست خودش دگمۀ پیراهن ما را

امروز ولی نیست توقع که بیاید

باید که کند دفع خطر شیر خدا را

جز اشک ندارم به کفم، شاید همین اشک

خاموش کند دامن ام النّجبا را

امروز که از زهر، ز پا تا سرتان سوخت

انگار دوباره، پسِ در مادرتان سوخت  

             

التماس دعا ...

 

 

[ جمعه 21 دی 1391برچسب:,

] [ 23:29 ] [ ققنوس ]

[ ]

کاروان اربعین

کاروان اربعین هم هوای عاشورا دارد…

 

 


کاروان می رسد از راه، ولی آه / نه صبری نه شکیبی / نه مرهم نه طبیبی / عجب حال غریبی /

ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی / ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی / ز داغ غم این دشت

بلاپوش / به دلهاست لهیبی / به هر سوی که رفتند / نه قبری نه نشانی / فقط می وزد از تربت

محبوب / همان نفحه سیبی / که کشانده ست دل اهل حرم را ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

**************

 

 

 

 

کاروان می رسد از راه / و هر کس به کناری / پر از شیون و زاری / کنار غم یاری / سر قبر و مزاری / یکی با
تب و دلواپسی و زمزمه رفته / به دنبال مزار پسر فاطمه رفته / یکی با دل مجروح / و با کوهی از اندوه / به

 دنبال مه علقمه رفته / یکی کرب و بلا پیش نگاهش / سراب است و سراب است / دلش در تب و تاب

است / و این خاک پر از خاطره هایی ست / که یک یک همگی عین عذاب است / و این بانوی دل سوخت?
خسته رباب است / که با دید? خونبار و عزا پوش / خدایا به گمانش که گرفته ست  / گلش را در آغوش / و

با مویه و لالایی خود می رود از هوش: / «گلم تاب ندارد حرم آب ندارد علی خواب ندارد»

 

 

 

 

********************

 

 

 

 

یکی بی پر و بی بال / دل افسرده و بی حال / که انگار گذشته ست چهل روز بر او مثل چهل سال / و بوده

ست پناه همه اطفال / پس از این همه غربت / رسیده ست به گودال / همان جا که عزیزش / همان جا که
امیدش / همان جا که جوانان رشیدش / همان جا که شهیدش / در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر /
در آن غربت دلگیر / شده مصحف پرپر / و رفته ست سرش بر سر نیزه / و تن بی کفن او، سه شب در دل

صحرا / رها مانده خدایا ...

 

 

 

 


*****************

 

 

 

چهل روز شکستن / چهل روز بریدن / چهل روز پی ناقه دویدن / چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن / چه

بگویم؟ / چهل روز اسارت / چهل روز جسارت / چهل روز غم و غربت و غارت / چهل روز پریشانی و

حسرت / چهل روز مصیبت / چه بگویم؟

 

 

*******************

 

 

چهل روز نه صبری نه قراری / نه یک محرم و یاری / ز دیاری به دیاری / عجب ناقه سواری / فقط بود سرت

 بر سر نی قاری زینب / چه بگویم؟

 


 

***************

 

 

 

 

چهل روز تب و شیون و ناله / ز خاکستر و دشنام / ز هر بام حواله / و از شدت اندوه / و با خاطر مجروح /

جگر گوشه تو کنج خرابه / همان آینه فاطمه / جا ماند سه ساله / چه بگویم؟

 

 

 

 

***************

 

 

چهل روز فقط شیون و داغ و غم و درد فراق و / فراق و ... فراق و ... / چه بگویم؟ / بگویم، کدامین گله ها

را؟ / غم فاصله ها را؟ / تب آبله ها را؟ / و یا زخم گلوگیرترین سلسله ها را؟ / و یا طعنه بی رحم ترین

هلهله ها را؟ / و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را

 

 

*****************

 

 

 

چهل روز صبوری و صبوری / غم و ماتم دوری و صبوری / و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری / نه سلامی

نه درودی / کبودی و کبودی / عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی / به آن شهر پر از کینه و ماتم / چه

ورودی و کبودی / در آن بارش خون رنگ / سر نیزه تو بودی و کبودی / گذر از وسط کوچه سنگی یهودی و

کبودی / و در طشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه / چه دلتنگ غروبی، چه چوبی / عجب اوج و فرودی و

کبودی / خدایا چه کند زینب کبری ...

 

 

                     

*

*

*

 

چهل منزل گذشت … نمی دانم هر سال این کاروان است که می گذرد یا ما ییم که ایستاده ایم… نمی دانم سرش چیست هزار و اندی سال است که این کاروان می آید و میرود اما ما نمی رویم باز هم رفتنی هستیم… آنها که با این کاروان همسفر شدند به کجا رفتند و ما که ماندیم به کجا می برندمان؟

 

 

می گویند هر سال این نوا از کاروان بلند است که «هر که دارد هوس کرب وبلا بسم الله…» اما گویی پای روح ما چنان در گل دنیا مانده است که از یاحسین که هیچ ازیا علی هم کاری بر نمی آید! توشه این سفر سبکباری است و محرک آن شوق همپایی کاروان تا قرب الهی از میان کرب وبلا… و هر که را عزم این سفر است اولی را شاید و دومی را باید.

 

 

چون بار آمال و آرزوهای دنیوی سنگین شود پای آرمان خواهی انسان لنگ می شود و طی طریق با پایی این چنین نشاید آن هم طریقی که گهگاه فرصت عبور از آن آنی بیش نیست و باید مانند «حر» آزاده وار تاخت و عبور کرد…

 

 

و اگر شوق در رکاب یار بودن نباشد سیل بلا و امتحان چنان برایت سخت می نماید که برای رهایی از آن به مرداب دنیا متوسل می شوی و شب عاشورا در یک چشم بهم زدن خویش را در مردابی به بلندای تاریخ می یابی در حالی که کاروان رفته است…

 

 

آغاز سفر حسین (ع) نامه کوفیان بود و پایانش تیغ شامیان … آغازش حج ابراهیمی بود و پایانش قربان اسماعیلی … آغازش خانه خدا بود و پایانش خود خدا…

 

 

کسانی که رفتند سر این سفر را دانستند و گویی آوینی آن سیدی که قلمش اسرار غیب می گفت این راز را گفت و همپای کاروان شد…

 

 

«ای شهید ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود نشسته ای دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش.»

 

 

دعایش مستجاب شد و حال اوست که باید دستی بگشاید.

 

 

اما نام حسین را هر لبی نمی زیبد و راه حسین را هر سری…

 

 

تنها سرهایی که سودای آسمان دارند و شانه ی همت این بدن خاکی را کوتاه می بینند به بالای نی می روند، و آنگاه اسب دوانیدن برتن را چه باک و دیگر تن به چه کار آید که از آن بلند تر هست…

 

 

و نگریستن از بالای نی به این دنیای خاکی بهایی را شاید که هر کس را توان دادن آن نیست و آن سپردن خویش به خار و تیغ شمشیر ابتلا و امتحان است، اما کسی که به آسمان چشم دارد چه می داند تن چیست ؟ تن که هیچ آنکس که ترا شناخت جان را چه کند! وآندم است که بلندای نی را با نوای “فیا صیوف خذینی” می خرد و چه ارزان می خرد… این را آنان که خریدند می دانند…

 

اما ما چه کنیم که بسیار گشتیم اما نی فروشی ندیدیم و تنها نوای رسوایی ما ماند که به دنبال به هر نیستانی رفتیم و از آتش هجر آن نی که سر خویش را بر آن زنیم چون نی بر مزار خویش از نفیر دل نوا ساختیم و سوختیم… فکه، شلمچه، و حال غزه و لبنان.. هر جا که خطر بود ما بودیم و با گوش دل در پی نوای هل من ناصر گشتیم تا با زبان جان لبیک گوییم، اما… اما یا گوش دل خاک گرفته ی مارا لیاقت شنیدن آن نوای ملکوتی نبود یا صوت جان ضعیف ما همپایی مرغ آمین نمی توانست… نمی دانم به هر حال هنوز هم هر محرم با زیان حسرت زمزمه می کنیم:” یا لیتنا کنا معکم و نفوز معکم”

 

              

[ سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,

] [ 20:15 ] [ ققنوس ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه