کاروان اربعین

کاروان اربعین هم هوای عاشورا دارد…

 

 


کاروان می رسد از راه، ولی آه / نه صبری نه شکیبی / نه مرهم نه طبیبی / عجب حال غریبی /

ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی / ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی / ز داغ غم این دشت

بلاپوش / به دلهاست لهیبی / به هر سوی که رفتند / نه قبری نه نشانی / فقط می وزد از تربت

محبوب / همان نفحه سیبی / که کشانده ست دل اهل حرم را ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

**************

 

 

 

 

کاروان می رسد از راه / و هر کس به کناری / پر از شیون و زاری / کنار غم یاری / سر قبر و مزاری / یکی با
تب و دلواپسی و زمزمه رفته / به دنبال مزار پسر فاطمه رفته / یکی با دل مجروح / و با کوهی از اندوه / به

 دنبال مه علقمه رفته / یکی کرب و بلا پیش نگاهش / سراب است و سراب است / دلش در تب و تاب

است / و این خاک پر از خاطره هایی ست / که یک یک همگی عین عذاب است / و این بانوی دل سوخت?
خسته رباب است / که با دید? خونبار و عزا پوش / خدایا به گمانش که گرفته ست  / گلش را در آغوش / و

با مویه و لالایی خود می رود از هوش: / «گلم تاب ندارد حرم آب ندارد علی خواب ندارد»

 

 

 

 

********************

 

 

 

 

یکی بی پر و بی بال / دل افسرده و بی حال / که انگار گذشته ست چهل روز بر او مثل چهل سال / و بوده

ست پناه همه اطفال / پس از این همه غربت / رسیده ست به گودال / همان جا که عزیزش / همان جا که
امیدش / همان جا که جوانان رشیدش / همان جا که شهیدش / در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر /
در آن غربت دلگیر / شده مصحف پرپر / و رفته ست سرش بر سر نیزه / و تن بی کفن او، سه شب در دل

صحرا / رها مانده خدایا ...

 

 

 

 


*****************

 

 

 

چهل روز شکستن / چهل روز بریدن / چهل روز پی ناقه دویدن / چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن / چه

بگویم؟ / چهل روز اسارت / چهل روز جسارت / چهل روز غم و غربت و غارت / چهل روز پریشانی و

حسرت / چهل روز مصیبت / چه بگویم؟

 

 

*******************

 

 

چهل روز نه صبری نه قراری / نه یک محرم و یاری / ز دیاری به دیاری / عجب ناقه سواری / فقط بود سرت

 بر سر نی قاری زینب / چه بگویم؟

 


 

***************

 

 

 

 

چهل روز تب و شیون و ناله / ز خاکستر و دشنام / ز هر بام حواله / و از شدت اندوه / و با خاطر مجروح /

جگر گوشه تو کنج خرابه / همان آینه فاطمه / جا ماند سه ساله / چه بگویم؟

 

 

 

 

***************

 

 

چهل روز فقط شیون و داغ و غم و درد فراق و / فراق و ... فراق و ... / چه بگویم؟ / بگویم، کدامین گله ها

را؟ / غم فاصله ها را؟ / تب آبله ها را؟ / و یا زخم گلوگیرترین سلسله ها را؟ / و یا طعنه بی رحم ترین

هلهله ها را؟ / و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را

 

 

*****************

 

 

 

چهل روز صبوری و صبوری / غم و ماتم دوری و صبوری / و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری / نه سلامی

نه درودی / کبودی و کبودی / عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی / به آن شهر پر از کینه و ماتم / چه

ورودی و کبودی / در آن بارش خون رنگ / سر نیزه تو بودی و کبودی / گذر از وسط کوچه سنگی یهودی و

کبودی / و در طشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه / چه دلتنگ غروبی، چه چوبی / عجب اوج و فرودی و

کبودی / خدایا چه کند زینب کبری ...

 

 

                     

*

*

*

 

چهل منزل گذشت … نمی دانم هر سال این کاروان است که می گذرد یا ما ییم که ایستاده ایم… نمی دانم سرش چیست هزار و اندی سال است که این کاروان می آید و میرود اما ما نمی رویم باز هم رفتنی هستیم… آنها که با این کاروان همسفر شدند به کجا رفتند و ما که ماندیم به کجا می برندمان؟

 

 

می گویند هر سال این نوا از کاروان بلند است که «هر که دارد هوس کرب وبلا بسم الله…» اما گویی پای روح ما چنان در گل دنیا مانده است که از یاحسین که هیچ ازیا علی هم کاری بر نمی آید! توشه این سفر سبکباری است و محرک آن شوق همپایی کاروان تا قرب الهی از میان کرب وبلا… و هر که را عزم این سفر است اولی را شاید و دومی را باید.

 

 

چون بار آمال و آرزوهای دنیوی سنگین شود پای آرمان خواهی انسان لنگ می شود و طی طریق با پایی این چنین نشاید آن هم طریقی که گهگاه فرصت عبور از آن آنی بیش نیست و باید مانند «حر» آزاده وار تاخت و عبور کرد…

 

 

و اگر شوق در رکاب یار بودن نباشد سیل بلا و امتحان چنان برایت سخت می نماید که برای رهایی از آن به مرداب دنیا متوسل می شوی و شب عاشورا در یک چشم بهم زدن خویش را در مردابی به بلندای تاریخ می یابی در حالی که کاروان رفته است…

 

 

آغاز سفر حسین (ع) نامه کوفیان بود و پایانش تیغ شامیان … آغازش حج ابراهیمی بود و پایانش قربان اسماعیلی … آغازش خانه خدا بود و پایانش خود خدا…

 

 

کسانی که رفتند سر این سفر را دانستند و گویی آوینی آن سیدی که قلمش اسرار غیب می گفت این راز را گفت و همپای کاروان شد…

 

 

«ای شهید ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود نشسته ای دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش.»

 

 

دعایش مستجاب شد و حال اوست که باید دستی بگشاید.

 

 

اما نام حسین را هر لبی نمی زیبد و راه حسین را هر سری…

 

 

تنها سرهایی که سودای آسمان دارند و شانه ی همت این بدن خاکی را کوتاه می بینند به بالای نی می روند، و آنگاه اسب دوانیدن برتن را چه باک و دیگر تن به چه کار آید که از آن بلند تر هست…

 

 

و نگریستن از بالای نی به این دنیای خاکی بهایی را شاید که هر کس را توان دادن آن نیست و آن سپردن خویش به خار و تیغ شمشیر ابتلا و امتحان است، اما کسی که به آسمان چشم دارد چه می داند تن چیست ؟ تن که هیچ آنکس که ترا شناخت جان را چه کند! وآندم است که بلندای نی را با نوای “فیا صیوف خذینی” می خرد و چه ارزان می خرد… این را آنان که خریدند می دانند…

 

اما ما چه کنیم که بسیار گشتیم اما نی فروشی ندیدیم و تنها نوای رسوایی ما ماند که به دنبال به هر نیستانی رفتیم و از آتش هجر آن نی که سر خویش را بر آن زنیم چون نی بر مزار خویش از نفیر دل نوا ساختیم و سوختیم… فکه، شلمچه، و حال غزه و لبنان.. هر جا که خطر بود ما بودیم و با گوش دل در پی نوای هل من ناصر گشتیم تا با زبان جان لبیک گوییم، اما… اما یا گوش دل خاک گرفته ی مارا لیاقت شنیدن آن نوای ملکوتی نبود یا صوت جان ضعیف ما همپایی مرغ آمین نمی توانست… نمی دانم به هر حال هنوز هم هر محرم با زیان حسرت زمزمه می کنیم:” یا لیتنا کنا معکم و نفوز معکم”

 

              

[ سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,

] [ 20:15 ] [ ققنوس ]

[ ]

هیچ کجا براى من کرب وبلا نمى ‏شود

 

ســلام من به محـــــــرم  به غصــــــه و غم مهدی


                                                   به چشم كاســـــــه خون و به شــــال ماتم مهدی

 

ســـلام من به محرم به کربــــــــــلا و جلالــــــش
                                                  

                                                   به لحظــــــه های پر از حزن وغرق در ملالش

 

 

 

 

محرم ماه الفت با جنون است

چراغ کوچه هایش بوی خون است

محرم حرمت خون است و خنجر

تلاطم می کند حنجربه حنجر

دل من فدای دو دست اباالفضل

به قربان چشمان مست اباالفضل

ربود از همه ساقیان گوی سبقت

به چوگان دل ناز شست اباالفضل

غم ِ زهرا مرا سوز درون داد

دم ِ حیدر به من شور جنون داد

حسین آمد به زخم دل نمک ریخت

مرا با شور عاشورا در آمیخت

مرا سودای زینب در به در کرد

نصیبم جرعه ای خون جگر کرد

ز فرط تشنگی بی تاب گشتم

عطش دیدم ز خجلت آب گشتم

چه ها گویم ز مَشک تیرخورده

ز دست ساقی شمشیر خورده

به خاک افتاد مشک از دست ساقی

دو عالم پر شد از بوی اقاقی

مشامم پر شد از داغ شهیدان

که می گردم بیابان در بیابان

 

 

 

دنیا بدون روضۀ آقا جهنم است

یعنی بهار نوکری ما محرم است

شکر خدا که خرج عزای تو می شوم

روضه به کار و زندگی ما مقدم است

ما نوکری به شرط نکردیم تا بحال

هر چند سینه از کم دنیا پر از غم است

ما را بدون کوثر اشکت رها نکن

گریه به زخم های شما عین مرهم است

تکلیف چشم های تمامی عاشقان

هر روز گریه به غم آقای عالم است

آقا بیا و نوکرتان را حساب کن

هر چند سهم نوکری این گدا کم است

من سینه چاک هر کس دیگر نمی شوم

تا نوکر توأم لقبم نام آدم است
 
 

 

لاله گون برگشتی امشب در فضا، ای ماه خون

گوییا در بحر خون کردی شنا، ای ماه خون

از گریبان افق با روی خونین سر زدی

یا که شستی چهره از خون خدا ای ماه خون

بازشو از ره که ترسم باز با دیدار تو

تازه گردد داغ ختم الانبیا ای ماه خون

بازشو از ره که می بینم کنار علقمه

دست سقا می شود از تن جدا ای ماه خون

باز شو از ره که می بینم ز شمشیر جفا

می شود فرق علی اکبر دو تا ای ماه خون

بازشو از ره که در دامان تو ماه حسن

می زند در حجلة خون دست و پا ای ماه خون

باز شو از ره که می بینم در این ماه عزا

می شود ذات خدا صاحب عزا ای ماه خون

باز شو از ره که می بینم کتاب الله را

زیر سم اسب و روی نیزه ها ای ماه خون

باز شو از ره که می بینم سر دست پدر

ذبح گردد اصغر از تیر جفا ای ماه خون

در تو می بینم دل شب در نماز نافله

بر حسینخود کند زینب دعا ای ماه خون

در تو می بینم که از دور حرم تا قتلگاه

می زند زینب ، حسینش را صدا ای ماه خون

در تو می بینم که حتی نونهال باغ وحی

می خورد سیلی ز شمر بی حیا ای ماه خون

باز شو از ره که "میثم" را دل از دیدار تو

سوخت همچون خیمه های کربلا ای

ماه خون

 

 

 

[ پنج شنبه 25 آبان 1386برچسب:,

] [ 20:22 ] [ ققنوس ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه